Search Results
101 results found with an empty search
- 🩸خون بس!
به برهوت بهت رسیده ام. به بیابان بی واژگی. به کویر کلمات. حتی اگر یک دهان داشتم به پهنای فلک باز هم نمی توانستم فریادم را در آن جا بدهم. سرم گیج می رود، می افتم، بلند که می شوم می بینم هزار سال است مشتی رند را سیم داده اند تا حسنک را سنگ بزنند اما من می دانم که حسنک خود مرده است. الاغی جنازه ام را لگد می کند، الاغِ احمد بن عبدالله خجستانی است. می خواهم بگویم ای عبدالله خجستانی تو مردی خربنده بودی، به امیری خراسان چون افتادی؟ اما جنازه ام هم می داند که او خرش را فروخت و اسب خرید و به شحنگی به خراسان رفت و سپس با سواری چند خواف را غارت کرد، پس به بیهق رفت و نیشابور را گرفت… می دانم خربندگان این گونه امیر شده اند. در گورستانم میان گوران دیگر و می بینم که عباسیان نعش خلفای اموی را از گور بیرون می آورند و می بینم که سفّاح، خلیفه عباسی وزیر ایرانی اش را کشت و منصور دوانیقی ابو مسلم را. و تیغ را می بینم که چگونه بر گردن منشی عالیقدر، عبدالله بن المقفع می گذرد. من بودم و دیدم که سر امین فرزند هارون را همچون هدیه ای برای برادرش مامون فرستادند. من دیدم که هارون، جعفر برمکی را کشت و خواهرش را کشت و دو فرزند خواهرش را کشت. من دیدم که مرداویج را اسفار کشت و اسفار را غلامانش و دیدم که شاه اسماعیل صفوی مادرش را کشت و شاه عباس کبیر چهار پسرش را… دیگر بس است، به هزار هزار هزار حنجره محتاجم که رو به روی این همه خون و خشم و جهل و جنون بایستم و بگویم: خون بس! جهل و جنون بس! داغ و درفش و دوزخ بس! این تاریخ تکراری و این شوربختی شوم بس! به کویر کلمات رسیده ام، به بیابان بی واژگی. تنها یک کلمه برایم مانده است، در سرزمینی که جز مرگ چیزی در آن نمی روید. من چگونه این یک کلمه را ادا کنم، من چگونه فریاد بزنم: زندگی
- زنان قهرمان ایرانی روی جلد مجله تایم؟
امروز با شنیدن قرار گرفتن عکس و نام زنان ایرانی روی جلد مجلۀ تایم یک لحظه خوشحال شدم اما بعد گفتم قبل از خوشحالی بروم مطلب تایم را بخوانم. تا امروز، نام نویسنده، آزاده معاونی، را نشنیده بودم. حالا و بعد از خواندن مطلب اما ماندهام با آن لبخند کوتاه چه کنم. مطلب با حرکت ویدا موحد آغاز میشود و سپس نویسنده میگوید که خودش در بیست و چند سالگی با ماتیک قرمز و لباسهایی تنگتر و کوتاهتر از نُرم جامعه دست به مبارزه زده است. نویسنده میگوید اما حالا نسل جوانتر به خیابان آمده است، نسلی آموزش دیده، لیبرال – به معنای آمریکای شمالیاش که همان چپ خودمان است – و خواهان یک زندگی عادی: دانشگاه، سفر خارجی، شغل خوب، حاکمیت قانون و صد البته دسترسی به اپل استور! داشتن نقشی معنادار در سیاست و برخورداری از آزادی گفتن و پوشیدن هر چه دلشان میخواهد. از نظر نویسنده، آنها بیشتر نسل زد فراملیتی هستند تا ایرانی! وگان هستند نه اسم اسلامی میخواهند و نه فرزند. خانم معاونی میگوید شورشی بودن این دختران پیش از «مرگ» مهسا امینی در بازداشت پلیس مشخص بوده است. شاید تا اینجا همه چیز، حتی آن اپل استور، عادی باشد اما شعار «میجنگیم، میمیریم، ایران رو پس میگیریم» مدام در گوشم تکرار میشود. در ادامه نویسنده از این میگوید که در دو سه سال گذشته، زنان جوان «عملاً حجاب اجباری را لغو کرده»اند و تابستان گذشته غافلگیر میشود که میبیند زنان جوان حتی در ادارات دولتی که به صورت سنتی سختگیر بودند چقدر راحت لباس پوشیدهاند. ظاهراً زنان ایرانی چنان راحت لباس پوشیده بودند که خانم معاونی احساس میکند لباسهای خودش خیلی مسخرهاند. جالب اینکه بعد از این ماجرا یکی از آشناهای خانم معاونی به او میگوید که بابت بیحجابی حین رانندگی بارها جریمه شده و در آستانۀ لغو گواهینامه است. راستش به اینجا که رسیدم گفتم خب، خوب شد به این نکته اشاره کرد اما در ادامه چیزی نوشت که نه خودم شنیده بودم و نه اطرافیانم. ظاهراً تمام جریمههای این آشنای خانم معاونی با شرکت در یک کلاس آموزشی و قول دادن مبنی بر رعایت قوانین لغو شدهاند! به عبارتی، بابت حجاب جریمۀ خاصی در کار نیست! بعد از خواندن این بخش یادم افتاد که اتفاقاً مهسا امینی را هم برده بودند کلاس «بازآموزی» و بعد سر از بیمارستان درآورد و باقی ماجرا اتفاق افتاد اما خانم معاونی جوری صحبت میکنند که انگار نه انگار. نویسنده ادامه میدهد که چند وقتی هست که حکومت در زمینۀ قوانین پوشش در موضع دفاعی قرار دارد و همین زمستان گذشته بیلبوردی در بزرگراه مدرس نصب شد که به جای زن چادری، تصویر زنی با حجابی «مینیمالیستی» داشته است، با این نوشته: «شما راه را ترسیم میکنید.» نویسندۀ مطلب از حضور دختران مدرسهای هم در اعتراضات میگوید اما هیچ اشارهای به این نمیکند که دانشآموزانی به همین دلیل کشته شدهاند. نکتۀ دیگر این است که به نظر نویسندۀ مطلب، اگرچه حکومت به دنبال فرهنگ شهادت است اما نسل زد چنین نیست و به فکر مشکلات خودش است که عبارتند از سالها تحریمهای خردکنندۀ ایالات متحده که اقتصاد ایران را نابود کرده و زندگی در نظامی دگم که انزوا را به گشودگی اقتصادی و اجتماعی ترجیح میدهد. دیگر نکتۀ جالب این است که از نظر خانم معاونی، یکی از دلایل ادامه یافتن اعتراضات، واکنش غیرقاطع دولتی است که این گلایهها را معتبر میداند! تازه انقلابیون نخبه و پیر هم هشدار دادهاند که نظام راه خودش را گم کرده و همه را از خود رانده و امنیت را به رفاه مردم اولویت داده است. در نهایت هم میگوید ایرانیان برای به حقیقت پیوستن خواستههایشان حاضرند چه هزینهای بدهند؟ این مسئله را خود ایرانیان داخل کشور حل خواهند کرد! * راستش شما را نمیدانم اما برداشت من از این متن این است که حجاب اجباری در ایران وجود ندارد، قانون مجازات فقط روی کاغذ است و اجرا نمیشود، حکومت بیحجابی را پذیرفته و به دنبال این است که به زنان میدان بدهد، انقلابیون اصیل هم با آنها همدلند و به هر حال مردم داخل ایران بدون کمک سایرین فکری به حال خودشان میکنند اما یک اشکال بزرگ وجود دارد که عبارت است از تحریمهای ایالات متحده که اقتصاد ایران را به زانو درآورده و به زنان ایرانی اجازۀ دسترسی به اپل استور نمیدهد!
- چراغ سبز به ریختن خون سرخ؛ چرا اروپا در برابر ترور مخالفان جمهوری اسلامی نمیایستد؟
پولیتیکو در مقالهای به تاریخچه دور و دراز ترور مخالفان در جمهوری اسلامی پرداخته و این که چگونه "زیر سبیلی رد کردن" جنایات این رژیم از سوی اروپا، به وقوع قتلهای بیشتر در قاره سبز دامن میزند. نگارنده مطلب معتقد است اروپا از قافله خیزش مردم در ایران عقب و همچنان در فکر احیای برجام است.در یک عصر دلچسب سپتامبر، مرد آذربایجانی با گذرنامه روسی از مرز قبرس شمالی گذشت و به قبرس جنوبی رفت.مرد سبک سفر میکرد: بار او فقط یک هفتتیر، مشتی گلوله و یک صداخفهکن بود. به نظر میرسید ترور تروتمیزی از کار در بیاید اما همان لحظهای که میخواست سوار ماشین اجارهای شود تا سراغ ماموریتش برود، پلیس او را محاصره کرد. طبق اعلام دادستانها، مرد به کشتن پنج تاجر یهودی، از جمله یک میلیارد یهودی گمارده شده بود.نقشه آدمکشی نافرجام در قبرس، تنها یکی از دهها حمله از این دست در اروپا طی سالهای اخیر است. بعضی حملات «موفقیتآمیز» بوده است و برخی نه.به گفته مقامهای کشورها، شماری از اهداف، اهداف «نرم» بودهاند و قتل، آدمربایی یا هر دو را شامل میشدهاند. عملیاتها بسیار شبیه و معمولا به اسلحههای اجاره شده در کشور محل ترور متکی بوده است.به گفته مقامهای اطلاعاتی، بارزترین وجه شباهت همه حملهها یکی است: پیمانکار سفارشدهنده حملات یکسان است و آن پیمانکار، جز جمهوری اسلامی نیست!به باور مقامهای قبرس، جمهوری اسلامی که اسرائیل را برای سلسلهقتل دانشمندان هستهای خود مقصر میداند، میخواسته با نقشه ریختن برای ترور در قبرس نشان دهد که میتواند اسرائیل را دقیقا موقعی که انتظارش را ندارد، غافلگیر کند. دیوید بارنیا، رییس موساد، درباره جمهوری اسلامی میگوید: «رژیمی است که قواعدش را بر ارعاب و خشونت بنا گذاشته و از خشونت به عنوان اقدامی مشروع حمایت میکند.»او میگوید که ایندست حملات جمهوری اسلامی گاه و بیگاه نیست بلکه «برنامهریزیشده، سیستماتیک و تروریسم استراتژیک» است.اما بارنیا گفتن یک نکته را فراموش میکند و آن این که: این راه و روش جمهوری اسلامی اتفاقا جواب میدهد!و البته جمهوری اسلامی این «موفقیت» را تا حدود زیادی مدیون اروپاست که عرصه بیشترین عملیات جمهوری اسلامی طی سالهای اخیر بوده. قاره سبز همواره از این که جمهوری اسلامی را وادار به پرداختن بهای اعمالش در خاک اروپا کند، ترسیده است.بنا بر آمار مقامهای امنیتی اروپا، از سال ۲۰۱۵ بدین سو، جمهوری اسلامی دهها عملیات در اروپا پیش برده، دستکم سه نفر را به قتل رسانده و بسیاری دیگر را ربوده است. مسیح علینژاد، روزنامهنگار و فعال حقوق زنان میگوید: «اروپاییها تنها با جمهوری اسلامی نرمی به خرج ندادهاند بلکه با آن همیاری و همکاری کردهاند و به قاتلان مشروعیت بخشیدهاند.»خطر آدمربایی و قتل از بیخ گوش علینژاد که یکی از رساترین صداها را در انتقاد از جمهوری اسلامی دارد، گذشته و او از خیلیها بهتر میفهمد جمهوری اسلامی تا کجا برای مهار مخالفانش پیش میرود.او میگوید: «جمهوری اسلامی هرگز تنبیه نمیشود پس آیا دلیلی دارد که گروگانگیری، ترور و کشتار را متوقف کند؟»علینژاد خودش به سوال خودش جواب میدهد: «نه!» ترور، دمدستیترین راه چاره! ترور، از زمانی که بروتوس و دیگر همدستانش، ژولیوس سزار را کاردآجین کردند، براترین تیغ در جعبه ابزار سیاست بوده است.طی هزاران سال، این راه و رویه خطراتی هم داشته و اغلب نتایج ناخواسته فاجعهباری در پی داشته است اما برای رژیمهای قانونشکن مثل رژیم حاکم بر ایران، روسیه و کره شمالی و کشورهای دموکراتیکی مثل ایالات متحده و اسرائیل، حل مشکل با برداشتن آن از میان، وسوسهای است که اغلب به آنها چشمک میزند و غیرقابلاجتناب است. با این حال یک تفاوت اساسی بین رژیمهای قانونشکن در ترور با این کشورها وجود دارد: در غرب، توسل به ترور، آخرین راه چاره است اما در دولتهای خودکامه، کشتن دمدستترین راهحل ممکن است و حتی اگر نقشه قتل طبق برنامه پیش نرود، رژیم موفق میشود در دل و جان مخالفانش ترس بیندازد. و برای همین است که بسامد نقشههای ترور در رژیمهای قانونشکن، از جمله جمهوری اسلامی بالاست: در سال ۲۰۲۱ و طی تنها چند ماه، جمهوری اسلامی چندین حمله به قصد ترور از آمریکای لاتین تا آفریقا انجام داده است. فارغ از این که نقشههای ترور به قتل ختم شود یا نه، کشورهای پشت این حملات از یک چیز مطمئناند: اقدام به ترور تیری است در تاریکی که بهایی بابت آن نخواهند پرداخت. سالهاست که رژیم جمهوری اسلامی بیشمار دشمنان و معترضانش را در خیابانهای پاریس، برلین و حتی واشینگتن و در روز روشن، از سر راه برداشته است. بعضی هم ربوده شده، به ایران بازگردانده شده و در دادگاههای جعلی محاکمه و به اتهام خیانت اعدام شدهاند. و گرچه غرب در انتقاد کردن از چنین جرایمی کم نگذاشته و نمیگذارد، اقدام به ترور، به ندرت عواقبی برای جمهوری اسلامی داشته است. این نداشتن عواقب، به ویژه در مورد اروپا صادق است. در قاره سبز، رهبران در بحبوحه آمیزهای از خشونتهای اینچنینی و به امید احیای برجام و تجدید روابط تجاری، بر روی اینچنین حملاتی چشم بستهاند. برخلاف آمریکا و اسرائیل که از زمان بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی موضع سختی در قبال حکومت آخوندی جمهوری اسلامی اتخاذ کردهاند، اروپا به این رژیم روی گشادهتری نشان داده است. بسیاری از دیپلماتهای اروپایی از این که نشان دهند از موضع سرسختانه آمریکا در برابر جمهوری اسلامی آزردهاند، ابایی ندارند. جوزپ بورل، مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در سال ۲۰۱۹ به پولیتیکو گفت که جمهوری اسلامی میخواهد «اسرائیل را نابود کند و این چیز تازهای نیست». نظر بورل که در آن زمان وزیر امور خارجه اسپانیا هم بود این بود که: «باید با آن ساخت.» تاریخچه ترور جمهوری اسلامی پیرو حرف بورل، البته که واقعا چیز تازهای درباره عشق جمهوری اسلامی به کشتار هم وجود ندارد! یکی از اولین قربانیان ترور جمهوری اسلامی، شهریار شفیق، ملوان پیشین نیروی دریایی و فرزند اشرف پهلوی بود. ایادی رژیم در پاریس دو بار به سر او شلیک کردند. پس از ترور شفیق، دار و دسته جمهوری اسلامی طی سالیان، اعضای خانواده، حامیان شاه و دیگر مخالفان جمهوری اسلامی را در سراسر اروپا، از فرانسه تا سوئد، آلمان، سوئیس و اتریش، از سر راه برداشتند. در اغلب موارد، آدمکش اصلا گیر پلیس نیفتاد و البته که مقامات کشورهای اروپایی هم در قید و بند گشتن به دنبال آنها نبودند. عبدالرحمان قاسملو، دبیر کل حزب دموکرات کردستان ایران از افرادی بود که به همراه دو تن از همراهانش در آپارتمانی در وین، پایتخت اتریش، کشته شد. قاتل او به سفارت جمهوری اسلامی در وین پناهنده شد و به او اجازه داده شد تا به ایران برگردد چون سفیر جمهوری اسلامی در وین با ایما و اشاره به حکومت اتریش فهماند ممکن است جان اتریشیها، در صورت دستگیری قاتلان، به خطر بیفتد. یکی از مردها که در عملیات وین نقش داشت بعدها برای دو دوره و هشت سال رییسجمهوری ایران شد: او کسی جز محمود احمدینژاد نبود. البته ترور جمهوری اسلامی به همین موارد ختم نشد. در سالهای پس از آن، فقط شمار بدنهای بیجانی که پیدا میشد بیشتر و بیشتر شد. برخی قتلها، از قصد و به شکلی ویژه مخوف بودند تا پیام روشنی به مخالفان رژیم بفرستند: مثلا قتل فریدون فرخزاد که در تبعید و در بن آلمان به قتل رسید. قاتلان «آلت جنسی، زبان و سر» او را بریده بودند. قتل فریدون فرخزاد فقط یک مورد از دهها مورد قتلی بود که بعدها نام قتلهای زنجیرهای بر آنها گذاشته شد. جولان جمهوری اسلامی برای کشتن مخالفانش که یک دهه به طول انجامید و در آن هنرمندان و معترضان در داخل و خارج ایران هدف حمله قرار گرفتند. در نهایت خشم عمومی از قتل سه نویسنده برجسته، از جمله یک زن و شوهر (داریوش و پروانه فروهر)، تندروهای جمهوری اسلامی را مجبور کرد -البته فقط برای مدتی- از این گونه کشتار عقب بنشینند. در آن وقت هم مثل حالا، منطق جمهوری اسلامی برای کشتوکشتار این بود که با این قتلها از خودش محافظت کند. بنا بر گفتههای یک منبع اطلاعاتی در غرب، «اولویت حکومت در ایران ثبات داخلی است». به گفته این منبع، جمهوری اسلامی مخالفانش را در داخل و خارج ایران تهدیدی جدی برای ثبات میداند. البته قسمت بزرگی از پارانویای جمهوری اسلامی در تاریخچه خود این رژیم ریشه دارد. روحالله خمینی پیش از بازگشت به ایران در سال ۱۹۷۹، نزدیک ۱۵ سال را در تبعید سپری کرد. تجربهای که موجب شد در چشم جمهوری اسلامی، تبعید، صاحب قدرتی اساطیری شود. به عبارت دیگر، به نظرشان اگر خمینی توانست از خارج ایران یک انقلاب را پیش ببرد، پس دشمنان او هم قادر به چنین کاری خواهند بود. برگ برنده جمهوری اسلامی نزدیک بودن اروپا به ایران، ایرانیهای بسیاری که در قاره سبز در در تبعید زندگی میکنند و دیدگاه اغلب خطاپوش برخی دولتهای اروپایی در قبال جمهوری اسلامی، اروپا را به صحنه وحشتپراکنی جمهوری اسلامی تبدیل کرده است. به گفته مقامهای اطلاعاتی غرب، سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی، شبکههای عملیاتی در سطح قاره سبز ساخته که برای ربودن و قتل مخالفان رژیم از راههای مختلف، آموزش دیدهاند. با آغاز خیزش ضدحکومتی اخیر در ایران، سیر عملیات خارجی با هدف حذف کسانی که رژیم آنها را عامل ناآرامی داخلی میداند، افزایش یافته است. در حالی که در سالهای اخیر، رژیم در ترورهایی در ابعاد کوچکتر، همانند ترور محمدرضا کلاهی در هلند، موفق بوده است، باقی عملیاتهای جاهطلبانه جمهوری اسلامی آنچنان که باید و شاید پیش نرفته است. یک مثال از عملیاتهای نافرجام، تلاش برای بمبگذاری در یکی از گردهماییهای سازمان مجاهدین خلق در سال ۲۰۱۸ بود. با راهنمایی وزارت اطلاعات آمریکا، مقامهای اروپا نقشه را خنثی و شش نفر را دستگیر کردند. در میان دستگیرشدگان اسدالله اسدی، یک دیپلمات ایرانی مقیم وین هم بود. اسدی اگرچه در بلژیک به اتهام دست داشتن در بمبگذاری محاکمه و به ۲۰ سال زندان محکوم شد اما ممکن است حتی دو سال هم حبس نکشد. محکومیت اسدی اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی از بدو تولد آن بود که در آن یک دیپلمات رژیم از سوی دادگاه اروپا برای اعمالش مقصر شناخته شد. شجاعت دادگاه بلژیک اما دیری نپایید: اوایل سال ۲۰۲۲، جمهوری اسلامی اولیویه واندکاستیل، امدادگر بلژیکی را در ایران به جرم جاسوسی دستگیر و او را در سلول انفرادی زندان اوین محبوس کرد. واندکاستیل مدیر سابق بخش ایران شورای پناهندگی نروژ در ایران بود. در پی انتشار اخباری مبنی بر وخامت حال واندکاستیل و درخواست خانوادهاش برای رسیدگی به او، دولت بلژیک، با چشم بستن بر روی هشدارهای واشینگتن و دیگر دولتها درباره تشویق جمهوری اسلامی به آدمرباییهای دیگر در صورت مبادله، نرم شد و زمینه برای تبادل اسدی با واندکاستیل را فراهم کرد که این اتفاق ممکن است هر زمان روی دهد. مسیح علینژاد در این باره میگوید: «در حال حاضر شهروندانی بیگناه از فرانسه، سوئد، آلمان، بریتانیا، بلژیک و آمریکا در زندانهای جمهوری اسلامیاند.» او میگوید که جمهوری اسلامی از این زندانیها به عنوان برگ برنده استفاده میکند و البته این رویه برای رژیم جواب میدهد. زمانی برای گماشتن آماتورها با آنچه در مورد اسدی رخ داد، شاید بتوان سر در آورد که چرا عملیات اخیر جمهوری اسلامی را جنایتکاران خردهپایی پیش میبرند که اصلا نمیدانند برای چه کسی کار میکنند. تیمی که سال گذشته در حمله قبرس نقش داشت، شامل چند پسر پاکستانی بود که در کار توزیع و پخش بسته بودند. چنین شیوهای، اگرچه به جمهوری اسلامی اجازه میدهد در صورت دستگیری گماشتگان، دخالت در عملیات را منکر شود، این مشکل را هم دارد که عملیات با به کار گرفتن چنین افرادی اصلا به سرانجام نرسد. به گفته یک مقام اطلاعاتی، چنین اقداماتی «بسیار غیرحرفهای است اما گرفتن رد آماتور سخت است». این مقام اطلاعاتی همچنین میگوید که این افراد دورریختیاند و اگر دستگیر شوند هم کسی بهایی نمیدهد. جمهوری اسلامی در فریب معترضان و کشاندن آنها از اروپا به کشورهای ثالث (که روابط دوستانه با جمهوری اسلامی دارند) موفقیت بیشتری داشته است و این همان اتفاقی است که برای روحالله زم، روزنامهنگار منتقد رژیم رخ داد. جزییات ربودن او همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد اما آنچه روشن است این است که کسی زم را مجاب کرد تا به عراق سفر کند؛ جایی که او دستگیر، به ایران منتقل و به دست جمهوری اسلامی اعدام شد. مقامهای ایالات متحده بعدتر از نقشه جمهوری اسلامی برای ربودن مسیح علینژاد از خانهاش در بروکلین نیویورک خبر دادند. طبق نقشه، عاملان آدمربایی میخواستند او را با قایق موتوری به یک تانکر در اسکله نیویورک منتقل کنند و به ونزوئلا، متحد جمهوری اسلامی و از آنجا به ایران ببرند. یک سال پس از آن، افبیآی از اقدام برای قتل علینژاد خبر داد؛ مردی با یک قبضه سلاح در مقابل خانه او مشاهده شده بود. مقامهای آمریکایی همچنین میگویند که جمهوری اسلامی برای گرفتن انتقام کشتن قاسم سلیمانی، به دنبال ترور جان بولتون، مشاور امنیت ملی پیشین آمریکا و مایک پمپئو، وزیر امور خارجه پیشین ایالات متحده و دیگر مقامهاست. البته در بحبوحه انتشار تمامی این دست خبرها، نه امید اروپا و نه آمریکا برای احیای برجام ناامید نشد. دیوید بارنیا، رییس موساد، باور دارد که از دیدگاه جمهوری اسلامی، ممکن است یک گفتمان متمدنانه درباره توافق هستهای را با یک روکش غربفریب و از سوی دیگر، عملیات تروریستی علیه مقامهای ارشد آمریکایی و شهروندان ایالات متحده را در آن واحد پیش برد. بارنیا تاکید میکند که چنین «جداسازی تصنعی»ای تا زمانی که جهان به جمهوری اسلامی مجال دهد، ادامه خواهد داشت. مورد جمهوری اسلامی، فرصتی برای اروپاست تا از گذشته بیاموزد و پیش از آن که بسیار دیر شود، با جمهوری اسلامی برخورد کند. گرچه، نشانههایی هم از این که اروپا آماده میشود تا واقعا با ایران برخورد کند وجود دارد: مقامهای اروپا میگویند توصیه واشینگتن مبنی بر قرار دادن سپاه پاسداران در لیست گروههای تروریستی را لحاظ میکنند. آنالنا بربوک، وزیر امور خارجه آلمان هم اخیرا خواستار تحقیقات رسمی سازمان ملل متحد درباره سرکوب جمهوری اسلامی در ایران شده است. در حالی که جمهوری اسلامی در داخل مخالفان را از میان برمیدارد و هدفش برای تولید سلاح هستهای را دنبال میکند، برخی رهبران اتحادیه اروپا از دیدی وسیعتر به وقایع بیبهره و همچنان به دنبال احیای برجاماند. جوزپ بورل، مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا که نقشی کلیدی در پیشبرد احیای برجام داشته، اخیرا درباره توافق هستهای با جمهوری اسلامی گفت که تلاش برای به سرانجام رساندن آن همچنان برجاست و «به مسائل دیگر که قطعا نگرانمان میکند، ربطی ندارد». به عبارتی دیگر: بگذارید ترور در خاک اروپا ادامه پیدا کند ...
- «ارابۀ ایزدبانو»
مجلۀ تایم زنان ایران را «قهرمانان سال» نامیده است. در آخرین پستی که در سال ۱۴۰۰ منتشر کردم، زنان ایران «برندگان قرن» نامیدم. در برابر مفهومِ «برندگان قرن» تعبیرِ «قهرمانان سال» ناچیز است. نمیخواهم دلایلم برای «برندگان قرن» نامیدن زنان را دوباره تکرار کنم. فقط بگویم برنده بودن یعنی خوداثباتی و چرخاندن توازن قوای مادی و معنوی جامعه به سوی خود. همۀ آن چیزهایی که معدود زنان کنشگر در اول قرن چهاردم خورشیدی میگفتند و با ریشخند ــ و البته سرکوب ــ جامعه روبرو میشد، در آخر قرن به اموری بدیهی تبدیل شد، تا حدی که حتی تاریکاندیشترین افراد اگر آنها را زیر سؤال برند، منزوی میشوند. سیاستهای اجتماعی ایران در دوران پهلوی در واقع تحقق خواستههای همان زنانی بود که در فاصلۀ مشروطه تا سقوط قاجار (۱۲۸۵-۱۳۰۴) اینسو آنسو، یکه و تنها، از حقوق زنان دم میزدند. به همین دلیل میگویم بزرگترین برنده در دادگاه تاریخ در نهایت زنانی بودند که پس از مشروطه برای تحقق حقوق زنان تلاش میکردند و بیتردید، به رغم گمنامی، جزء بزرگترین شخصیتهای تاریخ ایرانند. غمانگیز اینکه برخی از آنها خودشان هم میدانستند صد سال زود به دنیا آمدهاند. گرچه آنچه گفتند و کردند، چراغ راه آیندگان شد. میدانم برخی با شنیدن تعبیر «برندگان قرن» دچار سوءتفاهم میشوند. منظور از «برنده» بودن این نیست که زنان امروز حقوقشان را گرفتهاند. کیست که نداند تا برابری حقوقی فاصلۀ بسیاری داریم. هم مرجعیت قضاییـحکومتی و هم مراجع سنتی جامعه هنوز در مقابل برابری مقاومت میکنند. اما کیست که نداند درون جامعه چه میگذرد؟ چه میگذرد؟ میگویم. جامعه با چرخِ آسیابِ «عرفسازی» و «عرفزدایی» همۀ قوانین مکتوب را مانند موریانه میخورد و میانتهی میکند. این چرخ آسیاب با نیروی زنان میچرخد. هیچ سیاست و سیاستگذاری دستش به «عرف» نمیرسد. میتواند چند صباحی عرف را انکار کند و حتی برای آن جرمانگاری کرد و عدهای را هم دستبند زد، اما خود عرف مانند روح است؛ نمیتوان آن را گرفت و دستبند زد. کافی است سری به ایستگاه متروی میدان انقلاب تهران بزنیم تا بفهمیم فرایند عرفزدایی و عرفسازی چه کرده است. یادتان هست همین چند وقت پیش میخواستند دکمه را به مانتو برگردانند و دعوا سر جادکمه بود. دکمه که برنگشت، کل مانتو هم پرید. این مثال مهم است زیرا نمودی «عینی» برای رخدادی «ذهنی» است که الهه و الهامبخش جامعه است. مسیر جامعه را ارابۀ این الهه تعیین میکند و ساچمههای سیاست در نهایت سنگریزههایی زیر چرخ آن است.
- فُحشهای مبارک؟
استاد برجسته حوزه آموزش است. به قیافه و رفتار بچهها که نگاه میکند متوجه میشود که مشکل آموزش آنها در مدرسه چیست. همیشه گفتوگو با او برای من آموزنده بوده است. دکتر محمدرضا سرکار آرانی را می گویم. چندسال پیش گفت: محسن! اینقدر برای نظریهپردازی درباره توسعه ایران غصه نخور؛ توسعه حاصل قصههای مادران است نه غصههای استادان و یاسههای سیاستمداران (یاسه= قانون، سیاست). آموزشِ مدرسهای اگر در واسازی قصههای مادران موفق نباشد، به این معنی است که خودش در چنبره قصههای مادران زمینگیر شده است. آن روز این حرف را نفهمیدم، تا امروز که فهمیدم این حرف، حرف ندارد. امروز، در پایان گفتگویی درباره کتاب «روایت محمد-سان» (که روایت ایشان از توسعه ایران است و «پویش فکری توسعه» استخراج کرده است) پرسیدم به نظرتان چرا این جوانان معترض چنین بیپروا فحشهای سنگین به مقامات میدهند؟ من میفهمیدم که این رفتار از نظر روانشناختی، طبیعی است و اگر در چنین شرایط پرفشاری فحش نمیدانند جای سوال بود؛ ولی تحلیل روشن اجتماعی برایش نداشتم. اما محمدسان حرفهای بدیعی زد. ترجمه خودمانی آنها، که پاسخ فشرده پرسش من است، را به زبان خودم برای شما میگویم. رفتار بچهها انعکاس بیرونی وجدان خانواده است. اینها همان ناسزاها و نفرینهای پدران و مادرانشان است که قبلا در خانه و آشپزخانه، یواشکی و زیرِلب گفته میشده و حالا این بچهها در کوی و برزن فریاد میزنند. تا یاد دارند مادرانشان در خانه ضجه زدهاند و از زندگی نالیدهاند و زیر لب به زمینوزمان نفرین کردهاند؛ یک عمر پدرانشان به خانه که آمدهاند با خود شرمندگی آوردهاند و قند چایشان تلخی و ناسزا به بیکفایتی و فساد نظام حکمرانی بوده است. بچهها اکنون آیینه تجربهها و آگاهیهای پدران و مادران از زندگی خویشند. آنها وجدان خانگیشان را به خیابان آوردهاند. درواقع این فحشها، در این بستری که پدیدار شده است، مجموعهای از کلمات زشت و نازسزا نیست، بلکه بیان فشرده وجدان پنهان خانواده ایرانی است که هیچ راه دیگری برای انعکاس نیافته است. بنابراین پژواک نوعی آگاهی جمعی است که اگر آنان که باید بشنوند، بشنوند، مبارک است. محسن رنانی / ۱۴ آذر ۱۴۰۱
- از دیروز نوازنده های مختلف را ول کرده اند توی مترو و خیابان
از دیروز نوازنده های مختلف را ول کرده اند توی مترو و خیابان. توی مترو پسرکی تیمپو میزد چنان شاد که بیا و ببین. همه اونهایی که شالهایشان را انداخته بودند روی شانه هایشان شروع کردند به قر دادن کمر و لرزاندن شانه هایشان. بهشان گفتم نرقصید بازیچه شده اید. دختری پرسید چرا؟ گفتم اینها را خودشان بهشان پول داده اند تا شماها را برقصانند و دوربین های مترو ثبت کنند که ببینید مردم ایران شادند و بی حجابها در کنار محجبه ها می رقصند و هیچ محجبه ای هم به آنها گیر نمی دهد و فیلم نمی گیرد که بعدا پدرشان را دربیاورد. دختر گفت به خدا ما همه امون تو دلمون غمگینیم. گفتم این را می دانم اما دوربین تصویر دل تو را نمی گیرد و فقط دارد لبخند روی لب و حرکات بدنت را ثبت می کند. فکر نکنید اوضاع آرام شده. فعلا کاریتان ندارند بساط اعتراض ها که جمع شود دوباره شماها را می برند همانجایی که مهسا را بردند. یک دختر چادری بلافاصله گفت اگر به این پسر پول نداده باشند با عذاب وجدانت چه می کنی؟ گفتم تو چی مطمینی که پول نگرفته. یک دختر دیگر گفت این نوازنده ها همیشه توی مترو هستند. گفتم بله از زمان راه افتادن مترو من همیشه مسافرش بودم و میدانم اما اینها این دو ماه کجا بودند مگر همیشه یواشکی وارد مترو نمیشدند الان چرا به این وضوح و راحتی میروند و میایند و ....؟ ندیدی یگا.ن ویژه چطور می رقصید؟ اینها همان هایی هستند که تا دیروز دستور شلیک داشتند روز فوتبال دستور رقصیدن و پس فردا دستور تجاوز و پسین فردا دستور اعدام. دختر می گوید راست می گویی اون روز به ما شاخه گل هم دادند. گفتم قرار نیست غمگین باشیم هر لحظه داریم رنج می بریم توی خانه هایتان شاد باشید آهنگ بزارید و دور هم جمع شوید و بخورید و بزنید و برقصید اما در خیابان و مترو و اتوبوس فقط باید خشمگین باشید ما نه غمگینیم و نه عزادار! ما فقط خشمگینیم از جنایت هایی که می شود از حماقت هایی که می بینیم و از خودخواهی ها و سر زیر برف بردن هموطنهایمان که حالا که اوضاع من رو به راه است و جیبم پر و آینده بچه هایم تامین و دلارهای دولت در جیبم و پست دولتی دارم بی خیال مملکت و آینده بچه های بقیه مردم اصلا بی خیال جان بچه های مردم. از کارکردن باکستر وار برخی ها به خصوص مدیران دولتی که فکر می کنند چون دارند با تمام توان و درست کار می کنند وجدانشان راحت است و کارشان درست است و اصلا فکر نمی کنند که کار درست در یک سیستم فشل و فاسد بی فایده است و عاقبت خودشان هم به سلاخ خانه فرستاده خواهند شد. از اینکه دلشان خوش است که سلاخ خانه آنها اروپا و آمریکاست که به آنها اقامت داده پس عیبی ندارد سلاخ خانه خوبی است. پسرک تا زمان توقف زد و زد اما هیچ پولی درخواست نکرد جالب است نه؟ چون پیش پیش پولش را گرفته بود. قطار که ایستاد گوشش را گرفتم و از واگن انداختمش بیرون گفتم پولت را که گرفته ای برو توی خانه اتان بزن. از مترو پیاده شدم توی خیابانی که 12 سال است مسیرم است یک پیرمرد سرتاپا سرخ پوش یک ضبط صوت از خودش آویزان کرده بود و آهنگ شاد پخش می کرد. من همه نوازنده های این خیابان را می شناسم که سر جمع سه گروه هستند اما این پیرمرد سرخ پوش با موهای بلوند شده بار اولی بود که در این خیابان می دیدم. جلوی همه وام های بانکی را بسته اند چون به قشر پایین دست وام های بسیاری داده اند تا بزنن و لت و پار کنند و برقصانند. لطفا حواستان به نخ های نامریی باشد. که به دست و پایتان بسته می شود. نوشته شده در دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱
- قبر
سالوادرو جوان خوشتیپی بود که بیشتر اوقاتش توی جاده میگذشت، پشت فرمان، مسافر میبرد و میآورد، کمکحال خانواده. اوضاع کشور و شهر سالوادور هم مدتی بود ناآرام شده بود و مأموران دیکتاتور از ترس سقوط حکومت به هر کسی که مشکوک بودند، میگرفتند و میبردند. سالوادور هم دل خوشی از دیکتاتور نداشت و معترض بود ولی باید کار هم میکرد. آن روز مأموران دیکتاتور در خروجی شهر جلویش را گرفتند و به او هم مشکوک شدند و انداختندش توی ماشین مخصوص و بردند. سه روز بعد به خانوادهاش خبر دادند برای تحویلگرفتن جسدش بیایید. رفتند، اما مأموران دیکتاتور گفتند اجازهی تحویل جسد باید از طرف کمیتهی امنیتی صادر شود. دستخالی و بیجنازه برگشتند و منتظر ماندند. روز بعد دوباره رفتند سراغ خانوادهی سالوادور و گفتند، بهخاطر امنیت، ساعت چهار صبح در تاریکی خاکش کردیم و، برای امنیت بیشتر، در قبرستان شهر کناری خاکش کردیم، بیایید قبرش را تحویل بگیرید. رفتند، امضا دادند و قبر سالوادور را صحیح و سالم روی کاغذ تحویل گرفتند و برگشتند. نیمهشب که گذشت، خانوادهی سالوادور و همسایهها و دوستان و همشهریهایش همگی سوار ماشینهایشان شدند و رفتند قبرستان. مردها قبر را کندند، زنها دست زدند، مردها جنازه را درآوردند، زنها جیغ کشیدند، مردها جنازه را سوار ماشین کردند، زنها هلهله کردند، و همگی با جنازه خودشان را به قبرستان شهرشان رساندند. مردها قبر کندند، زنها دست زدند، مردها جنازه را توی قبر گذاشتند، زنها جیغ کشیدند، مردها بر روی جنازه خاک ریختند، زنها هلهله کردند... این پارهای از یک رمان رئالیسم جادویی نیست، فقط بهجای سالوادور نام حامد سلحشور را بگذارید و مکان را هم ایذه بنویسید و زمان را هم همین دو شب اخیر ثبت کنید و آخرش بنویسید: ما در تاریکترین روزهای این سرزمین زندگی میکنیم.
- فوتبال چونان افیون
پیروزی در رقابتهای ورزشی (فوتبال، کُشتی، ...) برای کشورهای توسعهنیافتهای که از هر حیث از جامعۀ جهانی عقبتر هستند، به تعبیر روانکاوانۀ واژه، نوعی سازوکار «جبرانگری» (compensation) است. فرد (یا ملت) با این سازوکار، از خودش در برابر ناکامیها و شکستها و بیکفایتیها و بیتدبیریها دفاع میکند و با خود میگوید «در عوض، در فلان بازی برنده شدم». چه باک اگر در عرصۀ اقتصاد و تأمین رفاه اجتماعی و شادکامی شهروندان و عدالت اجتماعی و پیشرفتهای تکنولوژیک و زیرساختهای داخلی و همۀ شاخصهای نشاندهندۀ توسعهیافتگی عقبتریم! به جایِ اینها کودکانه از پیروزی در فلان مسابقۀ بیاهمیتِ ورزشی دلشاد میشویم و همۀ آن ناکامیها را در چشمبههمزدنی، «جبران» میکنیم. گام بعدی این است که خودمان را همانند کسانی میپنداریم که به قلههایی رسیدهاند که ما در خیال، آرزوی رسیدن به آن قلهها را در سر پختهایم: روانکاوها به این فرایند میگویند سازوکار دفاعی همانندپنداری (assimilation): خود را با ظفرمندان و فاتحان یکی میپنداریم، چون در یک جدال خیالی بر دشمن فرضی پیروز شدهایم. پیروزیهای ورزشی تریاکِ سیاستمداران پوپولیست و عوام سادهلوح در کشورهای توسعهنیافته است. مسابقات ورزشی، شیرهکشخانۀ ملتهای شکستخورده و بختبرگشته است. باید قدرِ شکستخوردن در این مسابقات را دانست؛ شکستی که موجب میشود چرت تصنعیِمان برای لحظهای پاره شود و با «اصل واقعیت» (به تعبیر فروید) روبرو شویم. حبِ وطن یعنی بیدار شدن از چرتِ اوهام و چارهاندیشی راستین و رهایی از توهم و افیون و آرامبخش.
- مصاحبه مفصلی با کریم سجادپور
مجله Foreign Affairs در یک پادکست، مصاحبه مفصلی با کریم سجادپور در مورد تحولات و خیزش مردم ایران انجام داده که نکات جالبی داشت و در این رشته توییت به خلاصهای اشاره میکنم. جا در نهایت نه توسط اسراییل و آمریکا بلکه توسط مردم ایران که بیشترین هزینه را دادهاند شکست میخورد. در مورد حکومتهای دیکتاتوری جمله معروفی وجود دارد: تا زمانی که در قدرت هستند فروپاشی آنها غیرقابل تصور است، اما بعد از سقوط، فروپاشی کاملا منطقی و غیر قابل اجتناب بود. جا سیستمی است که قابل دوام و پایدار به نظر نمیرسد اما در عین حال چنان سرکوبگر است که به سقوط نزدیک نمیشود. اما طی ۴دهه گذاشته هرگز اینچنین آسیبپذیر نبود. حجاب در کنار دشمنی با آمریکا و اسرائیل از پایههای اصلی حکومت است. زنها در خیابان حجاب خود را برداشتند و کار به جای رسید که از گاز اشک آور علیه دختران دبیرستانی استفاده کردند. اعتراضات گستردهای هم در گروههای قومیتی جریان دارد اعتصابات بازار و کارگران هم در حال شکلگیری است. با فراگیر و همگرا شدن اینها، کار رژیم بسیار دیدار خواهد بود. نمونههای موفق سقوط حکومتهای دیکتاتوری نشان میدهد که علاوه بر فشار و اعتراضات مردمی، شکاف در راس حاکمیت هم از شرایط لازم سقوط است. در ایران اعتراضات مردمی به اندازه کافی دیده میشود، اما نیروهای امنیتی و وفاداران حاکمیت فعلا همچنان به حفظ حکومت متعهد ماندهاند. جانشینی رهبری میتواند معضلی برای ادامه حکومت باشد. در مصر و تونس بعد از مدتی اعتراضات مردمی، ارتش به این نتیجه رسید که از بنعلی و مبارک عبور کنند و کشور را به دست این دو به نابودی نکشانند. در ایران فعلا سرنوشت رهبر و سپاه گره خورده. شاید جایی نظامیان ایران هم به این نتیجه برسند که به جای کشتن هزاران نفر برای ادامه حکومت رهبر فعلی باید از او عبور کرد. تا زمانی که خامنهای بر راس امور باشد امیدی به تغییر و اصلاحات نیست. سه رویداد جهانبینی او را شکل داده. سقوط شاه از لحظهای شروع شد که گفت صدای انقلاب شما را شنیدم. از دید خامنهای با گفتن این حرف فقط ضعف خود را نشان داد. فروپاشی شوروی هم ثابت کرد که تلاش گورباچوف برای اصلاحات آغاز سقوط شوروی بود. و بهار عربی که مبارک و بنعلی چند هفته بعد از قول اصلاحات سقوط کردند. چه کسی بر قدرت باقی ماند؟ بشار اسد که اگرچه کشور را ویران کرد اما قدرت را حفظ کرد. از دید او اصلاحات به معنایی نابودی حکومت است. حجاب از نمادهای حکومت مذهبی ایران بوده و هست. کوتاه آمدن از حجاب آغازی است بر تقاضای آزادیهای بیشتر و در نتیجه فروپاشی حکومت. حجاب در واقع دیوار برلین حکومت است. جا مانند بدنسازی است که در منازعات منطقهای با ظاهری قوی به نظر میرسد، اما از بیماریهای داخلی غیر قابل درمان رنج میبرد. هر جا خلأ قدرت بوده جا شعبهای مشابه حزب الله ایجاد کرده. ساختن و آبادی کار دشوار است و چند سال زمان میبرد اما ویرانی بسیار سریع و راحت است. برتری جا اینجا است که سعی در ساختن ندارد بلکه از ضعف و خلا قدرت بهره میبرد. مانند عراق که هدف جا جلوگیری از شکل گیری دولت قدرتمند مردمی بود، یا سوریه و یمن و فلسطین و لبنان. تنها حکومتی که توانسته گروههای تندرو اسلامی را همیشه به نفع خود مصادره کند جا است. حمایت از روسیه در جنگ با اوکراین اصلا تعجبآور نبود. هیچ حکومتی در دنیا به اندازه جا برنامه جهانی برای به چالش کشیدن آمریکا را نداشته. و با هر کسی که این هدف را داشته باشد همکاری میکند. اوکراین همچنین مجالی بود تا توان تسلیحاتی خود را برای ضربه زدن به غرب نشان دهد. برجام در حالت کما قرار دارد و برای دولت بایدن به دلیل اعتراضات داخلی در ایران و حمایت از روسیه، امضا برجام بسیار دشوار است. ژنتیک جا بر جنگیدن با آمریکا بنا شده و امضا برجام هم نزاع بین دو کشور را حل نخواهد کرد. آمریکا نمیتواند با کشوری به صلح برسد که مشروعیت داخلی خود را بر پایه دشمنی با آمریکا بنا کرده و حیات ایدیولوژیک حکومت به آن وابسته است. در آینده شاید کشورهای غربی دوباره برجام را بررسی کنند. از دید آنها همانند شوروی میتوان با جا مذاکره کرد و در زمینه تسلیحاتی به تفاهمات رسید اما در دیگر زمینهها نزاع و اختلافات ناگزیر ادامه خواهد داشت. خیزش امروز مردم ایران بهترین جنبش اجتماعی در خاورمیانه طی چند دهه اخیر است و در صورت موفقیت، بعد از فروپاشی شوروی، بزرگترین تحول اجتماعی چند دهه اخیر دنیا خواهد بود. "کمتر کشوری در دنیا مانند ایران هست که با آمریکا منافع مشترک زیاد و زمینه اختلاف کم داشته باشد". پایان
- دموکراسیِ فوتبالی
«جنبش دموکراسی کورینتیانا» در واقع فضای دموکراتیک کوچکی بود که اواسط دههی هشتاد به رهبری «سوکراتس»، کاپیتان تیم ملی فوتبال برزیل (۱۹۷۹ - ۱۹۸۶) در تیم باشگاهیاش به اجرا درآمد و بهتدریج گسترش یافت. سوکراتس، که پزشک و فعال سیاسی هم بود، عقیده داشت ساختار فدراسیون فوتبال برزیل بهشدت محافظهکار است و مانند یک سیستم دیکتاتوری مانع تحصیل و شکلگیری یا رشدِ آگاهی اعضای خود میشود، به نحوی که فوتبالیستها هرگز متوجه قدرت تاثیرگذاری خود نباشند. البته منظور او از تاثیرگذاری زمین ورزش و هیجاناتش نبود بلکه استفاده از محبوبیت برای عاملیت اجتماعی و سیاسی را مد نظر داشت. او برای همتیمیهایش روزنامه میگرفت اما صفحات ورزشیاش را جدا میکرد تا توجه آنها را به مسائل دیگری جلب کند، زیرا معتقد بود در برزیل روزنامهها فقط بهخاطر صفحات ورزشی خوانده میشوند. باشگاه کورینتیانای سائوپائولو تنها باشگاهی در جهان بود که به شیوهای دموکراتیک اداره میشد. تمام امور مربوط به باشگاه و بازیکنان نه با تصمیم یک نفر که با رأیگیری به نتیجه میرسید، از سادهترین امور مثل زمان تمرین تیم تا مسائل مهمی چون عقد قراردادهای جدید. این دموکراسی فوتبالی در واقع نقشهی انقلابیِ سوکراتس برای گسترش ساختارهای مشابه در کشور محسوب میشد که، با دخالت هوشیارانه و درک سیاسی، معضلات و ملزومات زیست اجتماعی را بازتاب میداد. به قول او «یک فوتبالیست محبوب میتواند یک نمایندهی مجلس بیصندلی باشد». دموکراسی کورینتیانا با گسترش و حمایت مردمی بهتدریج سیاسیتر و تبدیل به یک فرایند اجتماعیِ پیشرو شد. در کنار حزب کارگر قرار گرفت و از کاندیداتوریِ «لولا داسیلوا» حمایت کرد و با مشارکت میلیونی منابع مالی کمپین انتخاباتی او را تأمین کرد تا سرانجام به عنوان ریگئیسجمهور برزیل انتخاب شد. اینکه فکر چنین حرکت منحصربهفردی از کجا به ذهن اسطوره رسید، نمیدانم؛ شاید هنگام تماشای مسابقات جامجهانی ۱۹۷۸ آرژانتین. آن زمان دیکتاتور مخوف، ژنرال ویدالا، در همسایگی قصد داشت جنایات «جنگ کثیف» و کشتار هزاران دانشجو را در هیجان شادی مستطیل سبز پنهان کند. بعدها ریکاردو ویا دربارهی این ماجرا گفت: «از ما برای پنهانکاری و فراموش کردن ۳۰ هزار نفر از انسانها که ناپدید شده بودند، بهره بردند. من احمقی بودم که فراتر از توپ را نمیدیدم.» نوشتهی دکتر پرتو مهدیفر سوکراتس سال۲۰۱۰ در مصاحبهای گفت: «این مردماند که به من بهعنوان یک بازیکن فوتبال محبوب قدرت میدهند. اگر آنها قدرت بیان چیزی را نداشته باشند، من به جای آنها حرف میزنم.»
- امان از تماشاگرنماها!
۱. در سالهای جوانی که فوتبال را جدی دنبال میکردم، در داربی تهران شاهد بودم که تماشاگران مانند یک مبارز هنرهای رزمی، از تمام ابزار جنگی و غیرجنگی برای بیان احساسات خود بهره میبرند. این تماشگران خوش ذوق با "شیر سماور" شروع میکردند و تا "توپ و تانک و فشفشه" میرسیدند. صدا و سیما در موقع این ابراز احساسات، صدای ورزشگاه را کم و اعلام میکرد که جمعی "تماشگرنما" شعارهای نامناسب میدهند. موقع زدن گل هم این "تماشاگرنماها" با نارنجکهای خود استادیوم آزادی را به صحنه جنگ بدل میکردند. ۲. دال مرکزی بحث "تماشگرنما" این باور بود که مفهومی به نام "تماشاگر اصیل" وجود دارد که باید بر پایه اصولی از پیش تعیین شده رفتار کند و هرکس از این اصول تخطیکند، نه تنها تماشاگر اصیل و واقعی نیست بلکه یک مدل تقلبی است. این تفکر متوجه نمیشد که یک تماشاگر برای تخلیه هیجانات خود به استادیوم میآید و برای این کار "هیچ آداب و ترتیبی" نمیجوید. باید اینجا این را هم اضافه کنم که این مفهوم تماشاگرنما در کشور ما، ربطی به مفهوم هولیگانیسم نداشت. ۳. مدتهاست که مسولان جمهوری اسلامی از دوگانهای سخن میرانند که بر اساس آن باید بین "معترض" و "اغتشاشگر" افتراق قائل شد و صورتبندی آنها بدین شکل است که یک "معترض اصیل" و یک فرهنگ اعتراض وجود دارد و در برابر آن یک "معترضنما" قرار دارد که به آن اغتشاشگر میگوید. همانگونه که جمهوری اسلامی هرگز متوجه نشد که تماشاگر به دنبال تبعیت از هیچ اسلوبی نیست، از درک این امر نیز عاجز است که معترض سرشار هیجان و انرژی است و در جهان خارج، هیچ اصول جهانشمولی برای فرهنگ اعتراض وجود ندارد تا وی تابع آن باشد و هرچه خشم یک معترض بیشتر باشد، رفتارهای هنجارشکنانه او بیشتر میشود و این هنر حکمرانی است تا هیچ اعتراضی به سطوح غیرقابل کنترل خشونت نرسد. ۴. جدا از اینکه نمیتوان از یک "فرهنگ اصیل اعتراض" سخن گفت، هرگز بر ما روشن نشد که منظور جمهوری اسلامی از "به رسمیت شناخته شدن اعتراض" چیست و به چه رفتاری "اعتراض مشروع" میگوید. تجربه تاریخی ما نشان میدهد که تنها اعتراض مشروع از نظر حاکمیت، اعتراض به سیاستهای کشورهایی چون انگلستان، آمریکا، عربستان و ... است و بر این باور است که در مسائل داخلی، اغتشاشگران روند اعتراض را به بیراهه میکشانند، وگرنه آنها گوشی شنوا برای مشکلات و اعتراضات مردم دارند و نتیجه این تفکر این است که این معترضنماها هستند که اجازه تجمع را از مردم میگیرند. آه! امان از این تماشگرنماها! علی آردم
- 🖋ما با اوحدالدین در نبَرديم 🕯
اوحدالدین مراغه ای شاعر و عارف ایرانی هفتصد سال پیش می خواست از کاغذ برایمان کفن بدوزد و از دوات برایمان تابوت بسازد. نمی خواست که ما از دانش زورمند شویم. نمی خواست که ما نامه بخوانیم. نمی خواست که خطاط شویم. نمی خواست ما بلقیس باشیم. نمی خواست عرش را به قلم بگیریم: کاغذ او کفن، دواتش گور بس بوَد گر کند به دانش زور آنکه بی نامه نام ها بد کرد نامه خوانی کند چه خواهد کرد؟ اوحدالدین می خواست قلم را از لجاجت ما دور کند. اوحدالدین می گفت: من می نویسم، تو می نویسی، او دیگر چرا باید بنویسد! ما همیشه او بودیم. همان ضمیر همیشه غایب تاریخ: دور دار از قلم، لجاجت او تو قلم می زنی، چه حاجت او می بینی ما برای اینکه از «اویی» به درآییم، چقدر راه آمده ایم! ما هنوز «من» نداریم. هنوز «من» داشتن گناه ماست. ما هنوز و ما همچنان با اوحدالدین ها در نبَردیم. از خانه تا خیابان، از کوچه تا کاشانه، از ذهن تا زندگی…











