Search Results
101 results found with an empty search
- 🍁 تیم ملی و عرق ملّی!
✍️ کاوه بهبهانی من البته از باخت تیم ملّی شاد نمیشوم. از پیروزی تیم ملّی هم شاد نمیشوم. چرا؟ چون سوگوارم. چون خواهران و برادرانم را بیگناه به مسلخ بردهاند. چون شَتَکِ خونشان روی مانیتور تلوزیونم هست، روی کیبوردِ لپتاپم هست، لای اوراق کتابهایم هست. جانش را ندارم که با گُلزدنِ فلان بچهسرخوش، کَپَل بجنبانم و بالا و پایین بپرم. راستش اصلاً به این نمایش مضحک نگاه هم نمیکنم. عزادارم. اصلاً نگاه نمیکنم مبادا پیروزی یا گُلزدنِ بسیار بعیدِ تیم کشورم خوشحالم کند. راستش را بخواهید از دست این بازیکنهای بیمقدار، که در برابر هر کس و ناکسی سَر خَم میکنند و آن «مربیِ» تاجرپیشه که فقط منطقِ مارکت را میفهمد، شاکیام. اینها یعنی «عِرق ملّی» ندارم؟ نمیدانم «عرق ملّی»داشتن یعنی چه. سرزمین ایران (و البته هر سرزمینی) را خاص و ویژه میدانم و چون از قضا ساکن ایرانم، به زیستن در این سرزمین میبالم. خودشیفتگی ملّی هم ندارم. خیال نمیکنم بهواسطۀ ملّیتم از دیگران برترم. خاصبودگی (specificity) با برتر بودن و فروتر بودن فرق دارد. خاصبودن خبر از تنوع و تکثر میدهد. حفظ امورِ خاص (حفظ کثرت)، در نگاه نخست، مطلوب است، و یکسانسازی و تنوعزدایی نامطلوب (این قاعده درست است مگر اینکه دلایل منطقی برای نقضاش داشته باشیم مثلاً ملّیتی که کردار فرهنگیاش با عقل نخواند و دختران را ختنه کند یا سیاهان را به بردگی بگیرد). آدمی میتواند به این معنا عِرق ملّی داشته باشد و سوگوار هم باشد. میخواستم بگویم اگر کسی سوگوار نیست که هیچ! از حیثِ عاطفی کودن و نابالغ است. باید بزرگ شود. اما سوگواران نمیرقصند مگر اینکه بر سر و سینه بکوبند و مویه کنند.
- استفراغ مبارک!
دلم روزی چند بار میپرسد چرا در این زمانه که ساعت به ساعت دارد تحولات تازهای رخ میدهد و باید زودبهزود نوشت و گفت، اینقدر دیر به دیر چیزی منتشر میکنی؟ عقلم میگوید دیگر از نوشتن و گفتن چه سود؟ میگوید همین نوشته که داری مینویسی هم از نوع دستوپا زدن بیثمر روشنفکری است. خدایی راست میگوید. میدانید! حکومت چند دهه بهجای ساختن و کاشتن و سبز کردن و امید دادن و افق دادن و غنیسازی خاک ایران و جامعه ایران، آن را شخم زد و تخلیه کرد؛ و هر آدم و حیوان و کوه و معدن و دریاچه و گیاهِ ارزشمند و آرامکننده و امیدبخش و استحکام دهندهای بود را قطع کرد و بُرد و خورد و گزینش کرد و تحقیر کرد و تخریب کرد و فراری داد. اکنون که افق را ابر سیاه فراگرفته و بارش شروع شده و سیل راه افتاده است، چه میشود کرد با سیل؟ حکومت جلوی سیل ایستاده است و به آن شلیک میکند. بیچاره گمان میکند سیل را میشود با شلیک متوقف کرد. روشنفکران هم پشت سر سیل ایستادهاند و فریاد میزنند آآی سیل از این طرف برو، آآی سیل از آن طرف نرو. زهی خیال باطل! آآی حکومت آآی ما روشنفکران! همهمان عقبیم، همهمان هنوز خوابیم و همهمان مقصریم. حکومت روزگار درازی فریب داد و تبعیض کرد و قانون را لجن زد و مردم را ندید؛ ما هم پیدرپی سکوت کردیم و منفعت طلبی کردیم و چشمانمان را بر آن همه تبعیض و تنگی و حماقت بستیم. و اکنون این نسل، که آینده ایران مال اوست و حق اوست، دارد همه ما را و همه آنچیزی که رنگ ما را دارد، استفراغ میکند. آن هم چه استفراغ عمیق و مبارکی. محسن رنانی / بعد از شادی مردم برای باخت تیم ایران از انگلیس
- وظیفه اجتماعی انسان ها در زندگی
✍️مصطفی ملکیان 🔹هر کس به حسبِ میزان داراییهای درونیاش (یعنی میزان داناییها و تواناییها)، ویژگیهای شخصیتی و مَنِشیاش، ویژگیهای ژنتیکی، آنچه حوادث زندگی به او آموخته و تعلیم و تربیتی که دیده، و خلاصه با توجه به همۀ امکانهایی که در زندگی دارد، باید تا جایی که میتواند جامعۀ خود را اصلاح و تصحیح کند، از اشکالات و ایرادهای آن بکاهد و در قبالِ درد و رنجها، فسادها، سوءِ نیتها، سوءِ مدیریتها، جهلها و هر نوع نابسامانی موجود در این جامعه حساس باشد؛ چون اگر فرد اخلاقی نباشد، دستکم «عقلانی» که هست و میداند که باید در این جامعه عمر خود را بگذراند و بنابراین، هرچه این جامعه را به صلاح نزدیکتر کند، خودش هم سود میبرد. اگر هم فرد «اخلاقی» باشد، میخواهد برای همنوعان خودش که از این جامعه استفاده میکنند و در آن میزیَند و جز زیستن در این جامعه چاره ندارند، وضع بهتری فراهم کند؛ این کار اولی است که حتماً باید صورت بگیرد. 🔹من بارها و بارها و بارها گفتهام که «نخستین گام در راه اخلاق (و به نظر بعضی، و حتی به نظر بسیاری از متفکران، حتی تا آخرین قدم) کاستن از درد و رنج دیگران است و دیگران هم کسانیاند که در این جامعه زندگی میکنند»؛ بنابراین هرگز نمیشود در قبال ظلم، ستم، بیعدالتی، بینظمی، بیامنیتی، بیرفاه بودن، نابرابری، ناآزادی، نابرادری، بیشفقتی و بیصلح بودنِ جامعه حساس نبود. پس هرچه بتوانم برای نظم، امنیت، رفاه، عدالت، برابری، برادری، آزادی و صلح در این جامعه فعالیت کنم، باید انجام دهم. منبع: فصلنامۀ اطلاعات حکمت و معرفت، سال هفدهم، شمارۀ ۲، پیاپی ۱۶۳، تابستان ۱۴۰۱.
- نامهای در همبستگی با ادبای زندانی
چارلز برنستین، بنیانگذار جنبش شعر زبان در آمریکا و برندهی جایزهی معتبر بولینجن که به «نوبل شعر» معروف است، نامهای را در همبستگی با ادبای زندانی در ایران نوشته و آن را به امضای ٢٧ تن از چهرههای شعر آوانگارد آمریکا از جمله شاعران شناختهشدهی بینالمللی نظیر آن والدمن، پییر ژوریس و جروم روتنبرگ رسانده و در وبسایت خود منتشر کرده است. متن نامه: ما به عنوان شاعران آمریکایی که زندگی خود را وقف آزادی بیان کردهایم، از حملات به شاعران و نویسندگان همکارمان در ایران برآشفتهایم. در حالی که اخبار هولناک حملات به زنان، دختران و همچنین مردان و پسران ایرانی توجه همگان را جلب کرده است، حمله به این شاعران و نویسندگان ایرانی آنطور که باید در رسانهها بازتاب نیافته است. از سپیده جدیری، شاعر و کنشگر ممنونیم که این فهرست طولانی را که یکی از شاعران ایرانی گردآوریاش کرده به دست ما رساند. فهرستی که بهطرز هولناکی طویل است. ما به این شاعران و نویسندگان می گوییم که شما را در نظر داریم، برای ما مهمید، کنار شما هستیم و میخواهیم آثار آیندهی شما را بخوانیم. شعر مهم است، هم در ایالات متحده و هم در ایران. زندانی شدن این ادبای ایرانی در حکم حمله به همهی ماست. برنستین در ادامه فهرستی از ادبای ایرانی که این روزها را در زندان به سر میبرند منتشر کرده که شامل شاعران، نویسندگان و مترجمان زیر میشود: آتفه چهارمحالیان، امیرحسین بریمانی، سعید هلیچی، نازنین کینژاد، آرش گنجی، علیرضا ایزدی، حمید جعفری نصرآبادی، توماج نورائی، آرش رمضانی، امیرحسین آتش، نصیبه نامیفر، محمود طراوتروی، کاوه و یاشار دارالشفا، رضا خندان مهابادی، کیوان مهتدی، خسرو صادقی بروجنی، نازنین محمدنژاد، کیوان باژن، ریزان احمدی، منصوره موسوی، کرمالله سلیمانی، مژگان کاووسی، مهوش ثابت، ارغوان وثوق انصاری، محسن زهتابی، امیرحسین ضیائیان، حنیف خورشیدی، محمد رزازیان، فرهنگ روشنی. #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی
- 🍎من همان حوای سیب چینم
بعضی می گویند برای فهمیدن چرایی آن چه این روزها اتفاق می افتد باید به عقب برگشت. مثلاً به ۸۸. بعضی دیگر می گویند باید باز هم به عقب تر برگشت به ۷۸، بعضی به ۵۷ بر می گردند و بعضی به آغاز مشروطه… 🍏 من اما به پیشتر از این ها بر می گردم به لحظه آفرینش خودم، به روزی که نامم حوا بود. به همان لحظه ای که دست دراز کردم و سیبی از شاخه های بهشت چیدم. شماتتم کردند و ملامتم کردند و گفتند که ابلیس به دهان ماری وارد شد و مار به بهشت آمد و مرا فریب داد و من نیز آدم را فریفتم. مرا به جرم چیدن یک سیب از بهشت بیرون راندند. هبوط، مجازاتم شد و زندگی بر خاک و خون، سرنوشتم. من حوای آفرینش، نخستین زنِ هستی، اکنون رو به روی شما می ایستم و می گویم: هیچکس مرا فریب نداد؛ نه مار نه شیطان. من خودم خواستم که سیب را بچینم و چیدم. چیدن سیب، چیدن معرفت، چیدن عشق انتخاب خودم بود. و هبوط، مجازاتم نبود؛ پاداش شجاعت و عصیان من بود. حالا شما دوباره می خواهید سیب را از من بگیرید و شجاعت سیب چیدن را؟ شما می خواهید انتخاب و اختیار را از من بگیرید؟ شما می خواهید حوای انتخابگر، این بانوی بهگزین را مادینه ای فریب خورده بنامید؟ شما اول سیب را از من می گیرید و بعد جرأت تماشای درخت سیب را. شما اول دستهایم را می گیرید و پس از آن آرزوهای دور از دسترسم را… 🍎🍏🍎🍏 من اما آن سیب را چیده ام و باز هم خواهم چید. کار من کاشتن درخت سیب است. من هر روز به ماران و شیاطین می خندم، به وسوسه و به فریبشان. آنچه شما نامش را هبوط و سقوط گذاشتید، نامش زندگی است. و این زندگی هر روزه، پاداش سیب چیدنم است. خواهران! از درخت آفرینش سیب بچینید، این تنها راه ما برای خروج از این بهشت اجباری ست…





